از شمارۀ

نوازش‌های بی‌رحمانه

روزنگاریiconروزنگاریicon

قطره­های خباثت، دریای عدم می­سازد!

نویسنده: مریم مصدقیان

زمان مطالعه:4 دقیقه

قطره­های خباثت، دریای عدم می­سازد!

قطره­های خباثت، دریای عدم می­سازد!

تصور می­کنم باید از دنبال بدترین‌ها گشتن دست بکشیم. بدها از بدترها و بدترین‌ها، قدرت بیشتری برای تخریب دارند. کمی گذشت، از عمری که لجام­گسیخته در حال عبور بود و من احساس می­کردم هیچ اتفاق بد مخصوصی، یا حادثه­ی قهری ناگواری برایم نیفتاده است؛ اما لایه­های درونی وجودم، احساساتی چون ناکامی و جهل و غمی فشرده را بی­آنکه منشائی شفاف و قابل وصف داشته باشد، به دوش می­کشید.

 

بعد بیشتر درباره­اش فکر کردم. توی اتوبوس در حال برگشت از دانشگاه، در حال چای نوشیدن، توی صف نانوایی و هنگام کتاب خواندن. فکر می­کنم و به این نتیجه هدایت می­شوم که مجموعه خرده­ناراحتی­های روزمره­ام، تاثیر قوی­تری از یک اتفاق بزرگ اندوه­ناک یک­هویی، رویم داشته است. تاثیری که آرام و ملایم و از بغل دیوار آمد، کهنه­جانم کرد و قبله­ی حیاتم را کم­رنگ. حالا باز هم فکر می­کنم و از خودم یک سوال تعیین­تکلیف­کننده می­پرسم: «چه مکان هایی، چه انسان­هایی، چه نگاه­هایی، چه اندیشه­هایی برای من تولید خرده­غم کرده و خواهد کرد؟»

 

یاد حرف مادربزرگ دوستم می­افتم که گفته بود: «آدمیزاد خودش هم متوجه نمیشه زندگی چطور از پا درش میاره». اما حقیقتا من قصد نداشتم نفهمیده و نخوانده و ندیده و کندوکاو نکرده، از پا در بیایم؛ پس باید زندگی­ام را زیر ذره­بینی از جنس تامل می­بردم و مرور می­کردم آن لحظاتی را که اهمیتشان به ظاهر کم، و اثرشان در باطن فزونی داشت.

 

پادکست‌­های مرتبط گوش دادم. کتاب­هایی که به توصیف این احوالات پرداخته بود، خواندم؛ و جوییدم و پوییدم تا دستِ­کم، بدون دویدن از پای درنیامده باشم. همه­ی این جَهدها را انجام دادم و جز بی­حاصلی به سببی نرسیدم. روز و شب از فکر و خیال و حجم پرهوای سنگین زندگی، در گنگ­حالتی به سر می­بردم که یک روز که در حال خواندن یکی از مصاحبه­های سروش صحت بودم، او جمله­ای گفت که سرنخ معمای من شد. و آن جمله این بود که «انسان­ها از دریچه­ی نگاه­کردن به اطراف خود هم می­توانند مطالعه کنند» و من شروع به مطالعه از طریق نگاه کردن، کردم.

 

اولین خرده­اندوهی که شکار کردم، نوعی خباثت پنهان در رفتار غالب انسان­ها، بود؛ که به احتمال زیاد، خودشان هم به آن غافل اند و آن خباثتی از جنس نادیده­گرفتنِ دیگری است. یعنی همین من و شمایی که به نگهبان محل کارمان سلام نمی­کنیم-گویی که او از اضافات خلقت باشد- یا در امور شخصی افراد تجسس می­کنیم-گویی که امور شخصی خودمان است- یا به هنگام ظلم آشکار علیهِ هم­جنس و غیر­ هم­جنس، هم­وطن و تبعه، پیاده و سواره، سکوت می­کنیم و حتی ذره­ای هم احتمال نمی­دهیم که کوه به کوه نرسد اما آدم به آدم چرا. و این یک خباثت بزرگ و همه­گیر است که نوع انسان این پیام را به نوع دیگری از انسان بدهد که: من تو را نمی­بینم و دغدغه­ات دغدغه­ی من نیست و کمبودت مرا هیچ نگران نمی­کند و ترست مرا نمی­ترساند و عدم­ات مرا معدوم نمی­کند. و خباثت­های روزانه و کوچک همین من و شما است که مسبب درد دیگری می­شود و در طولانی مدت، «مجموعه بد»ها کارگرتر از «بدترین»ها می­شوند.

 

خباثت جرمی علیه روح انسان است و به علت میزان نهفتگی و پیچیدگی و لایه­لایه بودنش است که ضمانت اجرایی ندارد. اما اگر ذره­ای به این فهم نائل شویم که «بنی آدم اعضای یک پیکر اند»، شاید خود به خود متعهد شویم که بر این پیکره، بیش از این بار ِکژفهمی و کج­عملی اضافه نکنیم.

 

و نوع شایع دیگری از خباثت، نادیده گرفتنِ خود است. و این غمِ وزن­داری که هم­اکنون بر روی قلبت و دستت و چشم­هایت و صورتت سنگینی می­کند شاید حاصل همین نوع از خباثت باشد؛ و شاید همان دانه­ی تسبیحی است که گمش کردی و گلی است که برای خودت نخریدی و کتابی است که نخوانده­ای و ارتباطات مضری است که ترک نکرده ای. و حالا شاید خوب باشد که عصر پنجشنبه­ای برای خودت چای دارچین دم بگذاری و گوشه­ای بنشینی و فکر کنی که چطور می­شود کمتر در معرض و خطر ابتلا به انواع خباثت­ها، بود؛ و دمادم به خود متذکر شوی که «اگر می­توانی کاری انجام دهی، پس باید آن کار را انجام دهی»

 

و شاید تسکین­مان بدهد اگر بدانیم، خباثت­های جهان تمامی ندارد و همین من و شمای کنشگر و ناطق، نهایتاً می­توانیم بار پلیدی زندگی را سبک کنیم؛ اما گمان اشتباهی است که فکر کنیم می­توانیم ریشه­اش را به کل بخشکانیم. و باید کاری کنیم که پاکی بر پلیدی غلبه کند و بیشتر حس شود. همین!

مریم مصدقیان
مریم مصدقیان

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.